دیدم لب عطشان را ، ای کاش نمی دیدم
ارباب پریشان را ، ای کاش نمی دیدم
بی یار و معین ارباب ، تنها وسط میدان
دیدم شه خوبان را ، ای کاش نمی دیدم
لشکری پر از کینه ، خنجر به روی حنجر
بر قلب سلیمان را ، ای کاش نمی دیدم
وقتی که برون آمد شمر از وسط مقتل
دیدم سر جانان را ای کاش نمی دیدم
از بعد غروب آن روز در چنگ حرامی ها
دیده ام یتیمان را ای کاش نمی دیدم
آتش وسط خیمه ای وای چه می بینم
یک شام غریبان را ای کاش نمی دیدم
سرها به روی نیزه خیمه همه در ناله
اشکان یتیمان را ای کاش نمی دیدم
از کوفه به شام هردم در روبرویم آورد
سرهای شهیدان را ای کاش نمی دیدم
سختی و اسارت را سیلی و جسارت را
بی صبری طفلان را ای کاش نمی دیدم
تا دل ز غم تو گشت بی تاب حسین
این چشم تهی نگشت از آب حسین
عمری است نیازمند این درگاهم
یک لحظه گدای خویش دریاب! حسین
•
•
آنان که به گوش دل شنیدند تو را
رفتند و به پای دل رسیدند تو را
آن کوردلان که بر دلت تیر زدند
دیدند تو را، ولی ندیدند تو را
خواب برخیز که امروز کسی در خواب نیست
ایـن هـمه تشنه لبی ماهیتش از آب نیست
عـطر خون پر شده بر دامــن هر شـاخه ی گل
باغبان غافل از آن گل که بر او اراب نیست
لطفا این عکس را به اشتراک بگذارید.
♥♥♥
♥♥
♥